ببخشید شما قصد ازدواج دارین؟... قسمت اول
فصل اول: دردسر شیرین
صدای آشنای ضرب آهنگ قدم هاش مسیر نگاهم رو عوض کرد.
خودش رو رسونده بود پشت پنجره ی اتاقم ، همون ترانه ی عاشقانه ی همیشگی زمزمه میکرد.
از پشت میز کارم بهش خیره شدم ، دلتنگی رو میشد از نگاه معصومانه ش خوند ، وقتی که با التماس به چشم های من زل زده بود.
لطافت سر انگشت های ظریفش رو که حتی زلال آینه رو هم به بازی گرفته بود ، رو ی گونه هام احساس میکردم وقتی که دست هاشو آروم و با احساس رو پنجره ی اتاق میکشید.
چه هنرمندانه روی شیشه سمفونی محبت رو مینواخت ، و اونقدر خودش رو به پنجره کوبید که دلم رو از پشت نگاه سرد شیشه تسخیر کرد.
شبیه کودکی که دستش رو به دست مادر سپرده باشه و مادر اون رو به دنبال خودش میکشه به مسیری که رمق رفتنش رو نداره،دست های دلم جسمم رو به سمت پنجره می کشید در حالی که پاهام دست دست می کرد برای رفتن...
سوز صداش اشک شیشه رو در آورده بود،مثل ابر بهاری پنجره ی اتاقم خیس گریه بود.
حالا دیگه این من نبودم که دستم رو روی چشم های بارونی شیشه میکشیدم برای نوشتن نانوشته ها...
از لابه لایه گریه های پنجره میدیدم دستاشو که به سمت من دراز شده بود ، وانتظار میکشید که باز کنم پنجره ای رو که بین ما خط فاصله بود...
صدای ضربان قلبم رو حتی ابرا میشنیدن ، وقتی که قلب پنجرو شکافتم تا دستامو بسپُرم به مسیر دستهای پاکش.
همینکه پنجره رو باز کردم و دستمو بیرون بردم،انگار که سالها منتظر همچین لحظه ای بوده باشه ، بی معطلی قطره به قطره دستا و گونه هامو غرق بوسه کرد.
وقتی به خودم اومدم،بارون تمام صورتم رو خیس کرده بود.بوی عطر عجیبی که داشت ، نسیم خنکی که صورتم رو نوازش میکرد این لحظه ی باریدن بارون رو برام دلچسب تر می کرد.
سنگ صبور من شده این ابر های تو
ممنونم آسمان که به حالم گریستی
داشتم به درختای روی حیاط خوابگاه نگاه میکردم که بارون غبار رو از برگای نیمه سبزشون پاک کرده بود و شبنم نشسته روی برگاشون ، نور خورشید رو مثل رنگین کمان توی آیینه ی سینه ش زندونی کرده بود ، نگاهم به گوشه ی حیاط خوابگاه جلب شد ، کنج دیوار،زیر سقف بالکون طبقه اول .
اولش باورم نمیشد ، ولی وقتی بیشتر نگاه کردم تعجبم بیشتر شد.
آخه تو این بارون... اونم اینجا...حتما یه دلیلی داره.
حس کنجکاویم ، منو وسوسه کرد که از اتاق بزنم بیرون و برم تو حیاط
لباسم رو پوشیده نپوشیده اومدم بیرون ، پله ها رو دو تا یکی پایین اومدم تا به حیاط خوابگاه رسیدم.
اینکه چی شد و چه اتفاقی افتاد ، به امید باری تعالی تو شماره بعد واسه تون تعریف میکنم...
فعلا...........
اغاز امامت حجت بن الحسن عسکری(عج)برشماو دوستداران ان حضرت مبارک باد.به امید انکه از یاران باوفای حضرت باشیم.
التماس دعا
درپناه حق