کاتب " تارنمای تخصصی محمد معاذالهی پور "

اسکرول بار

پشتیبانی

موزیک پلیر

کاتب " تارنمای تخصصی محمد معاذالهی پور "
نه شاعـرم و نه دفتری میخواهــم
نزدیک تریـن قـافیــه با گمراهـــم
سر خط دلـم به دفتر اربــاب است
من "کاتـــب" دربار ولـــی اللهـم...

برای اطلاع از بروز رسانی های وبلاگ لطفا رمز "یا فاطمه الزهرا" را به 50002030300014 پیامک کنید
سلام،به وبسایت کاتب 14 خوش آمدید
دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۱۰ ق.ظ

ببخشید شما قصد ازدواج دارین؟... قسمت اول

فصل اول: دردسر  شیرین

 

صدای آشنای ضرب آهنگ قدم هاش  مسیر نگاهم رو عوض کرد.

خودش رو رسونده بود پشت پنجره ی اتاقم ، همون ترانه ی عاشقانه ی همیشگی زمزمه میکرد.

از پشت میز کارم بهش خیره شدم ، دلتنگی رو میشد از نگاه معصومانه ش  خوند ، وقتی که با  التماس به چشم های من زل زده بود.

لطافت سر انگشت های ظریفش رو که حتی زلال آینه رو هم  به  بازی گرفته بود ، رو ی گونه هام احساس میکردم وقتی که  دست هاشو آروم  و با احساس رو پنجره ی اتاق میکشید.

چه هنرمندانه روی شیشه  سمفونی  محبت رو مینواخت ، و اونقدر خودش رو به پنجره کوبید که دلم  رو  از پشت نگاه سرد شیشه تسخیر کرد.

شبیه کودکی که  دستش  رو  به  دست مادر سپرده  باشه و مادر اون رو به دنبال  خودش میکشه به مسیری که رمق رفتنش رو نداره،دست های دلم جسمم رو به سمت پنجره می کشید در حالی که   پاهام دست دست می کرد برای رفتن...

سوز صداش  اشک شیشه رو در آورده بود،مثل ابر بهاری پنجره ی اتاقم خیس گریه بود.

حالا دیگه این من نبودم که دستم رو روی چشم های بارونی شیشه میکشیدم برای نوشتن نانوشته ها...

از لابه لایه گریه های پنجره میدیدم دستاشو که به سمت من دراز شده بود ، وانتظار میکشید که باز کنم پنجره ای رو که بین ما خط فاصله بود...

صدای ضربان قلبم رو حتی ابرا میشنیدن ، وقتی که قلب پنجرو شکافتم تا دستامو بسپُرم  به مسیر دستهای پاکش.

همینکه پنجره رو باز کردم و دستمو بیرون بردم،انگار که سالها منتظر همچین لحظه ای بوده باشه ، بی معطلی  قطره به قطره دستا و گونه هامو غرق بوسه کرد.

وقتی به خودم اومدم،بارون تمام صورتم رو خیس کرده بود.بوی عطر  عجیبی که داشت ، نسیم خنکی که صورتم رو نوازش میکرد این لحظه ی باریدن بارون رو برام دلچسب تر می کرد.

سنگ صبور من شده این ابر های تو

ممنونم آسمان که به حالم گریستی

داشتم به درختای روی حیاط خوابگاه نگاه میکردم که بارون غبار رو از برگای نیمه سبزشون پاک کرده بود و شبنم نشسته روی برگاشون ، نور خورشید رو مثل رنگین کمان توی آیینه ی سینه ش زندونی کرده بود ، نگاهم به گوشه ی حیاط خوابگاه جلب شد ، کنج دیوار،زیر سقف بالکون طبقه اول .

اولش باورم نمیشد ، ولی وقتی بیشتر نگاه کردم تعجبم بیشتر شد.

آخه تو این بارون... اونم اینجا...حتما یه دلیلی داره.

حس کنجکاویم ، منو وسوسه کرد که از اتاق بزنم بیرون و برم تو حیاط

لباسم رو پوشیده نپوشیده اومدم بیرون ، پله ها رو دو تا یکی پایین اومدم تا به حیاط خوابگاه رسیدم.

اینکه چی شد و چه اتفاقی افتاد ، به امید باری تعالی تو شماره بعد واسه تون تعریف میکنم...

فعلا...........

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۲۰
محمد معاذاللهی پور

نظرات (۸)

سلام
اغاز امامت حجت بن الحسن عسکری(عج)برشماو دوستداران ان حضرت مبارک باد.به امید انکه از یاران باوفای حضرت باشیم.
التماس دعا
درپناه حق
سلام

سمفونی نه "صمفونی"لطفا درستش کنید

در پناه حق
یاحق

باسلام ممنون حد اقل چند هفته ای یه بار جواب میدین باشه تا ترم اتی صبر میکنیم امیدوارم موفق باشید

شاید این لبخند که امروز دریغش کردیم،

آخرین فرصت "خدایی شدن" بود. شاید...

در پناه حق
سلام ادامه داستانتون چی شد؟
________________________________
سلام،ممنون از لطفی که به ما دارید و دست مریزاد به اینهمه پیگیری...
راستش بنده به عنوان نویسنده داستان تقصیری ندارم،قسمت دومش آماده ست فقط چون باید همزمان با چاپ در نشریه تو وبلاگ بذارم اینه که باید تا چاپ نشریه صبر کنیم،هم من هم شما دوستان مخاطب.
و الا من که از خدامه مطلب رو به محضرتون تقدیم کنم
راجع ب نشریه هم از طریق پیامک نظر بدید
در آخر بینهایت سپاس از حضورتون و ببخشیدکه به دلیل مشغله زیاد دیر جواب دادم،قول میدم که از این به بعد هر روز سر بزنم
منتظر حضور دوباره تون هستم
با آرزوی موفقیت در امتحانات برای شما و همه دانشجویان
یا علی(ع)
یاحق

باسلام و خسته نباشید،ادامه داستان چی شد؟شما که گفتید۲هفته ای یک بارچاپ میشه،نکنه میخواید تاترم اینده توکف باشیم،ای باباحداقل تو وبلاگ بزارید مابخونیم،البته مطمئنم بعدچندروزمتوجه پیامم میشید.

درپناه حق
سلام
باشه ما صبر میکنیم ببینیم چه حلوایی درست میشه امیدوارم موفق باشید
سلام
به نطر من وبلاگ رو الکی گذاشتین وقتی حتی نظرات مارو انعکاس نمیده جمعش کنید
______________
با سلام و سپاس از حضورتان
اولا عذر خواهی از همه ی بزرگوران بابت تاخیری که در نمایش دیدگاه ها رخ داد که منشاء این قصورات اختلال در سیستم ما بود
دوما تقدیر از توجه و نکته سنجیتان،نظراتی که ارائه فرمودین بسیار خوب و دقیق بود
اما از شما میخوام که اجازه بفرمایید داستان کمی جلو برود خودتان متوجه قضیه خواهید شد.
یاحق

باسلام و تشکر فراوان بابت داستان زیباتون
من از نویسندگی چیزی نمیدونم که بخوام نظر فنی بدماما به عنوان یک خواننده داستان خواستم چند نکته رو عرض کنم:اول اینکه بهتر بود به جای میز کار مینوشتید میز مطالعه چون باعث تضاده که شما تو خوابگاه هستین یا سر کار دوم اینکه یخورده از خصوصیات معشوقه میگفتید که ما بدونیم ادمه یا . . .ازیه قسمتش فکر میکنی معشوقه بارونه از قسمت دیگه به نظر میاد یه پرنده یا یه پروانه است شاید واقعا میخواستید ما تو کف بمونیم که بحثش جداست اگه هم که ادم باشه که بعید اخه تو خوابگاه پسرا اونم پشت پنجره. . .
سوم اینکه زیادی از ارایه های ادبی استفاده کردین که خوندن رو کمی مشکل میکنه بهتر بود روونتر مینوشتید به هر حال برای اولین بار خوب بودامیدوارم بهتر هم بشه

در پناه حق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی