پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۳ ق.ظ
کربلا گرفت...
سلام.جاتون خالی این شعر رو هفته ی پیش تو مرز چذابه گفتم،تو حال و هوای مرز....
از کیمیای چشم تو خاکم بها گرفت
شکر خدا که زمزمه ی ربنا گرفت
اینجا فرشته ها همه در رفت و آمدند
از حرمت تو بود اگر عرش پا گرفت
نه کربلا! همین لب مرز عراق بود
دیدم علیل آمده و دست و پا گرفت
با خواندن حدیث کساء، چند قطره اشک
ناگاه معجزی شد و دردش دوا گرفت
آن زاءری که آمد و از مرز رد نشد
زانو بغل گرفت و نشست و عزا گرفت
با این همه معاصی و با این دل سیاه
من مانده ام که دست مرا شه چرا گرفت؟
باور نمیکنم که مرا هم خریده ای
باور نمیکنم که گدا کربلا گرفت
حالا گریز شعر به گودال میرود
تیغی که کند بود لبش چند جا گرفت...
التماس دعا
۹۳/۰۹/۲۷