غزل شهادت امام صادق(علیه السلام)...به ساحت طبع مادر سادات
کبوتر افتاد...
شوق ماندن دگر از چشم کبوتر افتاد گریه میکرد که در سجده آخر افتاد
بی هوا شعله کشیدند،که بالا میرفت بی هوا پنجه کشیدند،که با سر افتاد
چشم هایش نگران بود به گیسوی کسی این چنین بود که تا کوچه مکرر افتاد
خوب شد پشت سرت کاسه آبی نشکست یک قدم مانده به پهلوی شما،در افتاد
دود نگذاشت که چشم تو تماشا بکند از سر دخترکی سایه ی معجر افتاد
ناگهان یاس کبود از دهنت میریزد نظر سنگ که بر سوره کوثر افتاد
باز لا یَوم کَیومک دو لبت را سوزاند چشمت انگار به دندانه ی خنجر افتاد
نفسی تنگ شد و سینه به خس خس افتاد گذر چکمه ای انگار به حنجر افتاد
کوچه انگار همان کوچه،همان گودال است روضه ی مختصری خواندی و....مادر افتاد
کاتب
خیلی وقته خبری ازتون نیست کجایدپس؟دیگه به وبلاگتون سرنمیزنید؟کی میریدکربلا؟توراخدا رفتید خیلی برام دعاکنید.
درپناه حق